می ترسم از فریبی که از تو نخورده ام . از خیانتی که از تو ندیده ام . چگونه میشود تو اینقدر منزه باشی ؟ آن هم با آن همه اشتباه من؟
می ترسم از حقی که کف دستانم نگذاشته ای از بلایی که به سرم نیاورد ه ای.
از تاوانی که هنوز پس نداده ام . از خشمی که بر سرم خالی نکرده ای.
از بزرگواری تو می ترسم واز خویشتنداری ات و بیرحمی که خویشت را نابود میکند نه مرا ... هنوز مرا گزندی نیست ولی میترسم از عشقی که نم میگیرد.
عشقم را اتو میکنم تا چروک سالها از رویش برود .صاف شود . تا دیگر مچاله نباشد . جوان باشد همچون روز های جوانی اش !
____
نور میرود
تو می ایی
در این تاریکی
چشم های همیشه شب تو
چون همیشه
افکارم را زخمی میکند
به عادت همیشه در این ساعات شب
با تو حرف میزنم
با توهمی از تو
با خاطره دوری از اشناییمان
ویا شاید با خاکستر ها که بوی ترا میدهند
شاید ....
راستی چرا همیشه بوی خاکستر می امد وقتی که تو می آمدی ؟
نه اینها شعر نیسنتد فقط نوشته هایی است که میانشان انتر زیاد زده شده است . سطرسطر نویسی اینها از ذوق شاعرانه نیست از بازیگوشی انگشتان من است که هر جا که عشقشان بکشد اینتر
میزند .
وچرا وقتی که نیستی بوی خاکستر باز هم میآید نمیدانم این سوال ها از کجا می ایند که نه سر دارند نه ته ... بعید نیست تراوشات مغز خاکستر شده من باشد.. آه یافتم تو بوی خاکستر نمیدهی بوی خاکستر از مغز من می اید
ببین جواب ها در شب چه بی ادعا سر و کله شان پیدا می شود . در شب همه چی وارونه است .. حتی سایه ها !
مغناطیس شب است که مرا با خاکسترت همبستر میکند
اری این شب گور به گور شده مرا بیمار میکند
آری
نور میرود
شب میشود
تو می ایی
با چشم های همیشه شبت مرا بیمار میکنی ...
تب میکنم .
تاب می اوری
چگونه تبم را تاب میاوری ؟
شاید خدا ترا نیافریده باشد که بعید نیست .... بعید نیست من ترا شبانه ها رج زده باشم در بستر افکارم . جایی میان خواب بیداری ... معلق در نعشه گی تنهایی هایم !
آه یادم آمد ترا بر روی شیشه اتاقم دیدم . همان زمان که بارون می امد و من بوی خاکستر نم خورده سیگارم را با عشق فرو دادم ! از نفس خود بر شیشه دمیدم و انگشتانم ترا بر شیشه تراشید ..... افریدمت .
و تمام خاکستر ها را بر سرت ریختم و هرچه شد بر سرت کوبیدم و هر زمان که خواستم محوت کردم و باز ترا دمیدن و جز این از من انتظاری نمیرود . ربم با من همان کرد که من با تو میکنم.
این بار .. امشب فقط ترا نگاه میکنم که قطره های اب چگونه از شیشه پاکت میکند. تاب نمی اورم . نبودنت را تاب نمی آورم !
نبودنت را تاب نمی آورم ....
و این است فرق من با خالقم که من نبودنت را تاب نمی اورم و اون تاب می آورد .
تبم را تاب می اورد . نبودنم را تاب می اورد