شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

غرور تو بگذار کنار .....

دیگه چیزی برام نمونده .....

 

 این نوشته ها ی من  چرک نویس هستند  و فاقد ارزش ادبی اند .  و  دارای ارزش  بی ادبی  شاید ؟ ... فرقی هم نمی کند ..

 

راه می افتم و ادامه می دهم . سیاه ها وقیحانه پیکرم را رنگ می زنند. تکان می خورند و من غرق بازی خاکستریشان می شوم . سیاه و سفید ! سیاه و سفید ! سیاه و سیاه

ادامه نمی دهم می ایستم .

سایه ها را باد هدایت می کند من را نمی دانم کدام مغناطیسی ! ؟ جذبه هرچه که هست از سکون بیدارم میکند و رهایم می کند ..

 مجذوب ماهم ! این یک کف دست روشنی که یکتاست و بیشتر نیست !

می خندد به من با آن قرص سفید و رنگ پریده اش .. لبخندش را بی جواب می گذارم . خشک می شود  اما نمی افتد ..آرام می گیرد و باز هم می خندد. و من باز هم جوابی ندارم برای لبخند تهی اش...

از دور نظاره می کند و من از نزدیک درونم را ناظرم ...

درونم :  بی تو سخت نمی گذرد . تنهایی رسمی دارد که من بی اندازه آن را بازی کرده ام و از برم ! از ابتدایش تا انتهایش را ..

ماه می رود !

من ادامه می دهم . مسیر را به زیر پایم می کشم و سایه ها همان ابلهان همیشه چون همیشه به رویم پهن می شوند . از لحظه های جاری ترسی به دل ندارم . با آنکه از بازیشان نا آگاهم ولی شهامت ام نمی گذارد از آمدنشان هراسی داشته باشم ...

ادامه می دهم ...

 

و اگر آنقدر شب شد که صبح آمد چه ؟

دلم برایت بیشتر از همیشه تنگ شده است .بیا بیا ! اینک بیا ! شاید فردا  دیر باشد ...

 اگر فردا بیاید و امروز مارا به فردا هدیه دهد ... می دهد ؟ ... کی فردا می آید ؟ امروز را تا به کی  توانم نگه دارم ؟ .... و اگر شب شود چه ؟  و اگر شب شود و من نباشم چه ؟  و اگر بیشتر شب شود و من نباشم چه ؟ و اگر آنقدر شب شد که صبح آمد و من نباشم چه ؟

غمی نیست ..دیگری خواهد بود ..

 

 

بوی من را می دهی !

بوی شکلات داغ ! 

بوی شکلات داغ سوخته شده ای که تلخ شده و لای دندان ها گیر میکند . دوست دارم بویم را !!!

زبانم را می سوزانی و من دوست تر  می دارم که ترا در  دهانم قرقره کنم .و در دهانم کف کنی و وجودت را یکباره سر بکشم و فرو دهم ....

شکلات داغ من ....

لختی ات وجودم را سنگین می کند برای خوردنت دوست نمیدارم کبره های روی استکان را با قاشق بدرم . با زبانم آرام آرام سرمای رویت را آب می کنم و گرمایت را هورت می کشم .!

خوشحالم برای خوردنت نیازی به حبه های کوچک و سفید قند های مکعبی ندارم .