شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

در انتهای خودم ایستاده ام .. بی انکه قدم بگذارم به انتها رسیدم..شکی نیست که بعد از هیجده دور چرخیدن سرگیجه امان از کفم به در برده است و تاب و توان "بودن " به انتهای خود رسیده است 18 سال است که حرف میزنید و می بافید و پنبه میکنید و دوباره ها میبافید حوصله ام سر رفته است و از درونم بیرون میرزد و اجاق حرفهایتان را به یکباره خاموش می کند .. چنان جلز ولز میکنید گویی شما رابه جای ذرت بو داده اند می اندیشید که با خوب بودن می توانید خودتان را توجیه کنید. نمیدانید که بهشت دیاری است که کسی بدان پا نمی نهد مگر به خواب زیرا که یکبار مادرمان در بیداری سیبی چید و حال ما سرزمین مادریمان را در خواب هم نمیتوانیم دید و این است عدالت خداوندتان ! من اانسان را آنسان که می نامند نمیشناسم ..باور ندارم معجزه ها کلاه مناسبی برای سر های گنده تان باشد ! چه د ر گوشتان خوانده ان که جانماز آب میکشید خداوند عالم است .از قبل ربتان به شما در این دنیا چه میرسد من ناآگاهم .ولی میدانم که پای آنباتی در کار است ..زیرا که شما خودتان را به بالا تر از این نمی فروشید چشم هاتان به حقیقت ساده ی این دوران کور است .دوران بی چون و چرایی که زندانی اش هستیم ...ارثی که مادرمان به یادگار گذارده است .دورانی چه خواسته و نا خواسته جزیی از اوییم و او به گرد ما و ما به گرد او میچرخیم . حال کدام لحظه به سرزمین سکون و بی دوران پا می نهیم نمیدانم و ولی میدانم که دیگر خسته ام از سرگیجه های مکرر بی انتها !18سال سرگیجه بس است .باقی سرگیجه هارا میسپارم به شما و فرزندانم فرزندان فرزندانم ..و شما نیز چنین کنید مرداد 83

حس میکنم برادر خوبمو  گم کردم !

همیشه  حتی وقتی می دونست وبلاگم خالی میآمد و دلتنگی میکرد
ولی الان؟
می دانم  چه اشتباهی کردم
دلم خیلی براش تنگه ......بیشتر از همیشه
همین الان با ها ش خرف زدم ولی ........
عوض شدیم!

عاشقم هنوز؟

عاشقم هنوز؟

فریاد

        فریاد
                    فریاد

برو

 

نمی خوام میونه تاریکی من تو حروم بشی

نمی خوام ازت

نمی خوام مثه یه شمع بسوزی برام وتو تموم بشی

برو تو بزرگی میخوام فقط آرزوم بشی..

برو دوستی جون برو......

در شاهراهی روانم . خسته از همهمه ی خیابانها دستم در  ابهام هر کوچه اش میپیچد . تمام کوچه ها بن بست!

کوچه های بن بست .

دختران تنها

طعمه های کور

و در انتهای هر کوچه اش نمایشی بر پاست ...گرگم. گله میبرم.

_ چپون دارم نمیزارم

و دخترکی پابرهنه میپرد به درون شاهراهم

به دنبال کوچه ای بی انتهامو کو چه ای که شبانی ام را گرگی به دست نگیرد

و تو ای خدای پدر

به کدام گناه نکرده ام  تمام کوچه راهم را بن بست زدی ؟

و چرا ؟ و هزار بار چرا ؟ ما را از عدم خویش به این کوچه ها سرازیر کردی ؟

بر چیدن سیبی آ یا چنین رنجت داد که ما اینگونه تاوان پس میدهیم ؟

و خال تو ای شبان بازیگوش من

ترا چه شد که شبا نی ات را بر ما دریغ میکنی؟

من در این خیابان ها کوچه ها شبانی دیگر از جنس خاک میخواهم و دریاب و تو دریاب

که در این سرزمین دهان هیچ گرگی نیست که بوی خون ندهد