شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستی شمعی روشن کن !

 

برایم میل زدید که دعایم کن !

میدانم که به دعای سوسک سیاه باران نمیبارد ولی میخواهم که کاری کنم و بهتر از هر کسی میدانید  که جز دعا کردن های مکرر از وجود حقیرم هیچ ساخته نیست . پس

دستهایم را

به هم پیوند میزنم و دعا میکنم

برای خاک

برا یخون و برای آزادی !!!!!!

 

 

"  در ها آنقدر بزنید تا باز شوند "

سیاهکل
* * *
ابرکی اینجا
بیاد رنگ
چشمانت
هراسان اشک می بارد
* * *
به یاد روزگاری کاو سرودی بود
بر لبهای
بیجانم
قلم لغزید با یاد نم نمک های
بارانی
که می بارید بر جنگل جنون
آمیز
* * *
به یاد رنگ چشمانت
درختان هم عزا
دارند
و باران در سیاهکل
لیک
رنگی از یاران
دارد
و
زیبا همین نکته
است
که یارانم بسی نا دیده اند
اینجا

ندیدم یار
را
اما
نور
چشمانش
چه زیبا در خیالم جای خوش کرده
است

و باران در همین
جنگل
با من سخن می گوید
اکنون
که هرگز عشق در اینجا نمی
میرد
* * *
در اینجا جنگل انبوه
مزار عاشقان گشته
است
و لیکن عاشقی
اینجا
هم اینک در دلم مأوا گرفته
است
 poem: kamviz ghafouri
28
فروردین 1381 جنگل های سیاهکل


 

 

امشب

سلام

امشب شب است  و من این مهم  را تازه بعد قرن ها فاصله فهمیدم.

فاصله ها امشب سخت آزرده ام میکند و من میدانم که این فاصله ها رسم ماست .

امشب به خوبی  میتوانم زندگی  احمقانه ام را ببینم. امشب میخوام لباس روح به تن کنم و میدانم که روحم را آشنایی نیست با این همه فاصله !

دوای این  دوری چیه ؟  آیا مهمه که این همه دیوار به اندازه ی دلتنگی هایم  در برابرم قد کشیده است؟ و من را در این اتاق دلتنگی بدون فانوس ترسی است.

ترسی از ندانسته ها و دانسته ها ! میخوام نرسهایم را به بند رخت همسایه آویزان کنم و در روحم شناور شوم . بدون ترس از نکرده ها و کرده ها !

میدانم که عظیم است خدای تکدانه و دوردانه ام !

توکلی باید رفقا.... کسی هست که به این نوشته های بی وزن و کودن سر زند و نوشته های  کودکانه و دخترانه ام را بخواند ؟. برایم  سخت  شده است فکر تنها نبودن.

تنهایی ام را در آغوش کشیدم و  ما هر دو همسفر شدیم . همسفر  ناکجا آبادی که نامش خویشتن خویش  است!  امشب بر خویشتن خویش سوارم و باد به گرد سایه مان هم نمیرسد

مثل باد شدم. رها و آزاد و هر کا که خواهم میروم و هر که را که بخواهم میبرم . آواره ی هر جا و هیچ جا  !

میدانم که متفاوتم و همین تفاوت تنها ترم میکند .باید با تنهایی های  بی انتها انیس باشم.

 

دلم میخواد فریاد کنم. فریاد فریاد فریاد

دوست دارم برم  یک جایی مثل کویر و یا دشت بزرگ آفریقا و بدون ترس از اینکه فریادم خواب همسایه را آشفته کند داد بزنم. یک تن داد شوم  و  آنقدر  داد هایم را بر سر دشت  بریزم که تا آخر عمر فریادی برای کشیدن باقی نباشد

 

دیگه حرفی نیست !

 

شباهنگ