شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

 

 اولین خط خطی های صبگاهی با دهانی که رنگ مسواک ندیده است در  توصیف خواب های دیشبم : 

گوشه های روحم کنگره کنگره می شود ! در گوشه های تیز این جسم گیر میکند و این دو با هم قل می خورند . گیر میکنند و قل میخورند نفسم بند می آید لحظه ای سکون ندارم . 

  میدانم رسم ولگردان است این بی خانمانی ! 

 

همان کودک گذشته ام

همان کودک گذشته ام که بوی کاهگل می دهد ولی دیگر کودن نیستم !

هشیارانه راه میروم میشنوم و میخوابم و بدین سان راضی ام و خشنود !

جسمم را در دست دارم روبه اندازه حقیقی اش میرود . از خصلت های انسانی که بوی مادگی میدهد به دورم .بوی هیچ جنسیتی را نمیدهم و بی خبر از عالم حریص برونم !

دخترک کوچکی هستم که خوب میداند شهوتش میتواند اورا از عرش به فرش آورد  نمیخواهم تکرار مادرم باشم و آسمانم را فدای سیب سرخ کوچکی کنم که ماهیتش مختصر میشود به یک احساس گس چند ثانیه ای !

هین بس و دیگر ظهر بخیر باشد !

نمی دانم کدام قسمت نئشگی ات هستم

در وهم سیگارت  

                           غوطه میخورم 

 

رخساره های بی انگاره ام را  

  

              چه مردانه دود میکنی 

  

نمی دانم کدام قسمت نئشگی ات هستم 

   

                                               دودش یا خاکسترش ؟

 مرد عبوس چشم ذغالی ! 

 پسرک کوچک شیطان ! نورزاده سیاه پوش من ! 

مرد مهربان خوابها ! 

از همه دور تر از من من ! 

              

                                                دلم تنگه !

اون ور دنیا آدما دارن مثله نقل و نباتی که سر عروس میریزن بمب میاد رو کله شون و من نشستم میگم رضوان چرا بی محلی مکنه ؟  

خاک تو سر من که انقدر احمقم . 

خاک تو سر همه ی احمقا  

 میخوام که نباشم  

فقط من می دانم و تو

فقط منو و تو میدانیم که  ما باهم زندگی کردیم. کاری که الان هر کدام به تنهایی هم انجام نمیدیم. 

 شباهنگ ! 

 فقط تو میدونی اون سالها به من چی گذشت ... چون به تو هم گذشت... 

 تو زود فرار کردی از اون خانه ولی من ماندم .. مجبور بودم بمونم .... منم بالاخره رها شدم ولی چه رهاشدنی...؟  

 بدون هیچ بند و هیچ قلابی که اگه یه روز خواستم پاهامو بگذارم رو زمین بتوانم بیاستم روش... تو تونستی خودتو بند یه جایی بکنی ولی من بعد از اینکه از اون خانه فرار کردم و معلق شدم دیگه هیچ وقت حس نکردم پام رو زمینه ....  

شباهنگ فقط تو میفهمی من تو اون کوچلویی چقدر چیز هایی بزرگ بزرگ دیدم که هنوزم نتوانستم هضمشون کنم . می دانم تو هم هنوز  قورتشون ندادی . دلم میخواد همه بچگی مو بالا بیارم. رو ایینه اتاق مامان اینا ...روی همون تخت دو نفره که با هم روش میخوابیدیم. یادت میاد  روی همون تخت بود که من چوبین میشدم و تو برون کای مهربون من ؟   

 من که هنوز غرق همون  لحظه هام . کاش مثله تو می توانستم  همه چی رو تو اون موقع ها جا بگذارم ولی ...  

شباهنگ فقط تو میدانی که منو تو خواهر و برادر نبودیم . فقط من میدانم تو !  

ازوقتی تو رفتی پیش آدمای خودت و من هم آمدم که واسه خودم آدمی بشم  خیلی زمان زیادی میگذره .... به اندازه رژین +۱  سال میگذره . هنوز که هنوزه نتوانستم بفهمم آدمای تو آدمای منم هستن . روژین هنوزم غریبه است . پدر سوخته میگه من نمیتوانم با شما صحبت کنم دارم ماشینمو پارک میکنم. فقط کافیه که فکر کنه من شقایقم و دیگه همه چی حله ... بلبل زبونی میکنه .  

شقایق را با همه دور بودنش خوب میشناسه ... از اون تو خونه ی شما حرف زیاده . حق هم داره . برای رژین من که عمه ی خوبی نبودم . بچه ها عقلشون به چشمشونه و به زبان بزرگترشون . رژین هم استثنا نیست .   

ناراحت نشو که من هنوز باور نکردم تو ازدواج کردی . هیچ وقت فکر کردی تو که رفتی چقدر منو تنها گذاشتی با اونا توی اون خانه .... با اون همه ترس و اضطراب .... تو کوچلو بودی که رفتی کوچلو تر از الانت . منم کوچلو بودم  ولی الان کوچلوتر از اون موقع ها شدم . الان بیشتر از اون موقع ها ترس ها رو حس میکنم و بیشتر خالی بودن پشتمو میبینم و بیشتر احتیاج دارم پیشم باشی... میدانم که تو دیگه ماله هیچ کدوم مانیستی ماله آدم هاتی ولی نخواه که یادم بره یه زمانی همه ی من بودی . 

خوب میدانم من همه ی تو نبودم  و اینجوری هم طبیعی تره ... هنوزم تو طبیعیه و من غیر طبیعی .....  

شباهنگ فقط تو میدانی که من چقدر تو بچگیم آدم بزرگ بودم و حالا که آدم کوچیک شدم چقدر احساس ترس میکنم .   

عاشق شدم .... مثل تو که عاشق شدی .... مثل تو هم گیج میزنم مثل تو توش تنهام توش بی پناهم  و اشتباه زیاد میکنم . مثله مثله خودت . 

شباهنگ  

منو تو با هم بودیم ولی خیلی با هم تفاوت داریم . من مهربانم و تو  نه ! من هنوز تو رو یادمه  و تو نه ... تو رو با اون موهای فرفری  گوشای بلبلیت. هنوز تنم میلرزه وقتی یاد اون روز میافتم که علی فرشیدی آمد تادم خونمون . چقدر گریه کردم . فقط من میدانم و تو !  

هنوز کفش های چینی سفیدت و چسب های پی وی سی یادمه ..... 

پارک ملت و بستنی هاش و توچال و .... منو بگو چقدر خر بودم فکر میکردم با من حال میکنی میای بیرون نگو آقا عاشق و داره به هوای بیرون آمدن با من  خلوت میکنه  

 فقط من میدانم وتو ! این فکر بهم قوت قلب میده ... 

دوست دارم ماله تو باشم ...  نیستم رنجم میده ... 

شباهنگ من یادم نرفته ونمیره .....   

شبالی   

ظهرت بخیر

 

 ابجی یاسی

میگن لحظه هایی که عصبانی هستید چیزی ننویسید. ولی دارم میترکم . از وقتی باید برای هر کاری که میکنم جواب پس بدم دستم به نوشتن نمیره. واسه هر کلمه باید تاوان داد. برای همه چی !!!!! 

واسه تک تک نفس هایی که میکشی تمام فکر هایی که میکنی برای تمامی آنچه که هستی.. 

خدایا لالم کن.... 

سخن گفتن اسیرم میکنه . دیوانه ام میکنه . قمار میکنم باهات .....  صدامو به آرامش می بازم.  

تا میام آروم بشم یه چیزی علم میشه ... یا خودم گیر میدم یا اون یا بقیه ! آرامش بیشتر از چند روز دوام نداره  . مثله یک .. یه ... تمیدانم مثل چیه ولی خوب میدانم ماندگار نیست . 

دوست دارم کوله پشتیمو با پوتینم و با عروسک و دفترچه ام و کتاب شازده کوچلومو بردارم برم ولگردی.... دور بزنم بچرخم باکی هم نداشته باشم.  

در بندم .. در بند خودم .. در بند چگونه بودن و چطور نفس کشیدن و چطور دیدن و دیده شدن... در بند زنانگی هایم هستم که مثل یک زالو به روی شخصیتم افتاده و شخصیت قوی و خوبم را میمکه و باکی هم نداره  که یه روز اگه تمام بشه  منم تمام میشم. هیچکی باکی نداره . انقدر درگیر و کلافه ام که خودم هم باکیم نیست. 

 عشقم میکشه آیه نحس باشم. آیینه دق که هر وقت کسی آمد و وبلاگمو خوند حالش از همه چی و از من بهم بخوره و به خودش یه حالی بده که حس کنه خودش چقدر خوبه .. 

 آره همتون خوب من بد !!!!  

عشقم میکشه لاتی بنویسم از شعرای عاشقانه و ادب و تربیت و ..... اوقم میگیره . 

فکر میکنی به حال  کسی چیزی فرقی هم میکه که من از خود بی خود شدم.   

 می خوام دست کنم تو حلقم و معده ام را بخارونم . یه چیزی ته وجودم قلقلکم میده . چی داره وول میخوره؟ ! اگه وجدانم باشه دوست دارم بکنم بیارمش تف کنم بهش پرتش کنم جلوی یه سگ هار . و یا شاید ... ببخشمش به یکی که کمبود وجدان داره .   

تا انجایی که یادمه من از خودم شخصیت صابتی نداشتم . همیشه تغییر کردم . یه زمانی از این همه تنوع لذت میبردم ولی ... امان ..... این روزهابرای خودم از رو  شمشیر بستم . 

 پر و خالی میشم از نفرت و عشق .... 

عشق و نفرت به خودم .... 

دیگه انتظار ندارم بتوانم راحت و روان همچون گذشته حرف بزنم و بنویسم. چون میترسم.. چون از خودم واهمه دارم از کارام از تصمیمام ...  

تو اسمش را بزار عدم اعتماد به نفس  

من میزام گمگشتگی......... 

توی چی گم شدم  و چه طور میخوام پیدا بشم  را نمیدانم فقط به خوردن قرص هام ادامه میدم شاید از نفرتم کاسته بشه.. 

میدانم نمیدانی که با نفرت نفس کشیدن  زندگی کردن چقدر  آدمکشه !  کاش یه کلت  داشتم ...... 

میخوام بی تربیت باشم میخوام به همتون دهن کجی کنم . رو دلم مونده که تکتکتون را بزنم... بیا فکر کن فقط من عقده ای ام.. شماها همه سالمید.....  

لجن از افکارم میباره 

بوی فاضاب میده احساساتم.  

شباهنگ قدیمو از یاد ببر. نه مهری دارم که ارزانی کنم و شماها هر چقدر دوست دارید تف کنید روش و نه جونی که به پاتون بریزم. تمام شدم.  

میخوام که تمام بشم.  

( چیه واسه این حرفامم باید تاوان بدم .... سوال و جواب شم ؟  همینه که هست .....)